«والدینِ عالی» افتادن از آنسوی بام !
«ما که هیچوقت محبت پدری ندیدم،جرعت نداشتیم پیش آقامون پامون دراز کنیم!شوخی و بازی و دردُدل؟ما پیش آقاجون نفس هم نمیتونستیم بکشیم چه برسه به این حرفا! آقاجون وقتی میاومد یا خسته بود یا بیحوصله. مادرهم که بنده خدا باید به ۴-۵تا بچهی قد و نیمقد میرسید و اصلا در توانش نبود برای هممون وقت بذاره. از طرفی مگه میتونست رو حرف آقاجون حرفی بزنه»!
این جملهها اگر حکایت بسیاری از ما نباشد،دستِکم بسیار به گوشمان آشناست و داستان زندگی بسیاری از مردمان این سرزمین بوده و هست. در این یادداشت قصد دارم گریز کوتاهی بزنم به موضوع تغییر باورهای رایج در فرزندپروری و تاثیر آن در تربیت نسل جدیدی از انسانها.هرچند تعمیم اینگونه داوریها به اوضاع کلی یک دوره یا یک زمان،کمی به دور از عقلانیت جلوه میکند و در مفروضههای این بحث باید با دیده شک وتردید نگریست و البته میتوان مثالهای نقض زیادی برای آن یافت،اما مشاهدات و تجربیات متعدد نگارنده و اطرافیان و شاید هم خوانندهی این سطور از طرفی و آثار به جای مانده از وضعیت اجتماعی-فرهنگی دوران پیش چه در قالب متون تاریخی و نمایشنامه و فیلم و رمان ،و چه تجربیات بالینی اساتید رواندرمانی که در طول ردیابی عوامل زمینهسازاختلالها متوجه برخی معضلات اینچنینی در دوران کودکی بیمار میشوند از طرف دیگر،شاید کمی جدیت به بحث حاضر ببخشد و دستکم درباره مصادیق امر روشنکنندهی برخی نکات باشند.
چند جمله ابتدایی این یادداشت اشاره دارد به تجربیات دوران کودکی بسیاری از انسانهای این مرز و بوم. باور رایج در آندوره در زمینه تربیت کودک را شاید بشود در این چند جمله خلاصه کرد : «بچه باید سختی بکشه. محبت زیاد بچه رو لوس میکنه. الان جلوشُ نگیری فردا پشیمون میشی »!
کودکان بار آمده از این نظام تربیتی اکنون که خود صاحب فرزند یا فرزندانی شدهاند به احتمال زیاد دو انتخاب در پیشرو داشته باشند :
- از رفتار و شیوههای تربیتی والدین خود الگوپردازی کننده و همان پدری یا مادری را در قبال فرزندانشان داشته باشند.
- بهعوض تلافی تمام مشکلات به جای مانده از دوران کودکی خود،تمام کمبودها و آسیبهای بهجای مانده از آن وضعیت فرزندپروری را در مورد کودکان خود جبران کنند.
با توجه به این که دوران فعلی دوران غالب بودن «کمدانشی» به جای بیدانشی است و اطلاعات گاه درست اما ناقص و ناکافی از اینسو و آنسو به اطلاع والدین میرسد و شاید آنها به تبعیت از همین اطلاعات ناکافی تنها به آسیبشناسی دوران کودکی خود پرداخته و با بددانستن آن نوع تربیتی و شاید هم از طریق دریافت به تجربه و کسب بینش در این زمینه و یا برای فرار از آن احساس ناکامی کودکانه که از دوران ابتدایی زندگی اکنون در ارتباط با فرزندشان به لحاظ روانشناختی تجربه میکنند،شق دوم از انتخابهای بالا را اعمال کنند:«جبران افراطی ِ نداشتههای دوران کودکی»!
شاید بشود چنین والدینی را «والدین عالی»نام گذاشت. در واقع زمانی که پدر و مادری به صرافت فراهم آوردن«بهترین شرایط ممکن» برای فرزندان خود میافتند و سعی دارند«بینقصترین مادر و پدر» برای فرزند یا فرزندانشان باشند، به والدین عالی تبدیل میشوند. حالا شاید خواننده این سطور سوال کند:«خب چه از این بهتر؟» به واقع سوال اینجاست که فرزندپروری والدین عالی چه نقص و اشکال و آسیبی میتواند با خود به همراه داشته باشد؟ سادهترین پاسخ به این پرسش شاید در این دو اصل از اصول اولیه و شرایط لازم برای سلامت روان خلاصه شود : «عدم ارضای نیاز به محدودیت» و «عدم شکلگیری تحمل کافی ناکامی». بله،انسان نیاز به محدودیت و نیاز به داشتن توان تحمل ناکامی و شکست دارد. امروزه و با توجه به شواهد متعدد و متنوع علمی،تقریبا ً دراینباره شکی باقی نمانده که این دو اصل، یکی از شروط مهم و حیاتی در سلامتی یا بیماری روانی انسانها هستند.
در واقع مادر و پدرِ عالی که سیستم فرزندپروری آنها حول محور جبران افراطی کمبودهای عاطفی دوران کودکی خودشان میچرخد،کودک خود را از دو واقعیت حتمی زندگی محروم میکنند: محدودیت و ناکامی. کودک بارآمده در فضای خانوادگی فرزندسالار،در خانهای که هیچ قاعده و قانون و محدودیتی در کار نیست و پدر و مادری که تمام توان و تلاششان صرف برآورده ساختن خواستههای بهجا و نابهجای فرزند یا فرزندانشان میشود و در صورت هرگونه تخطیای از این رسالت بزرگ ،خود احساس گناهی شدید کرده و حقی بر فرزندشان مسلم میکنند،خانهای که در آن هر قانونی را میشود با قهر و اشک و جیغوداد شکست و تغییر داد،کودک را از شکلگیری و رشد توان رعایت محدودیتهای بعدی(دنیای خارج از خانه) و همچین واقعیت مسلم مواجه با ناکامی و محرومیت و عدم برآوردهشدن خواسته و توقع و حتی نیاز در موقعیتهای متعدد،محروم میکنند و درواقع در روانِ کودک خود بستری مهیا میکنند که مستعد آسیب و گرفتاری و اختلال و تردشدن و ناشادمانی در آینده است. محدودیت و محبت شبیه به پدالهای ترمز و گاز در خودرو هستند. محبت شبیه به پدال گاز،توان و سرعت حرکت ایجاد میکند و اِعمال بهجای ِ محدودیتهای درست و واقعبینانه،شبیه به پدال ترمز، خودرو و سرنشینهای آنرا از خطرات احتمالی در دنیای پُر از خودرو و رانندههای دیگر مصون نگه میدارد. و همانطوری که فقط با پدال گاز یا فقط با پدال ترمز نمیشود رانندگی صحیح و درستی داشت،برای تربیت فرزندی نسبتا ً سالم که توان زیستنِ سالم داشته باشد و به دیگران نیز امکان سالم زیستن هدیه کند،باید از محبت و محدودیت در مواقع لازم استفاده درست و متناسب کرد. درواقع به جای «والدین ِعالی» ، «والدین به اندازهی کافی خوب»، و به جای والدین مستبد یا سهلگیر، میشود به پدر و مادری «مهربان ولی قاطع» تبدیل شد.