روایتی از یک آدمدزدی عاشقانه
معرفی رمان کلکسیونر – اثر جان فاولز – ترجمه پیمان خاکسار – نشر چشمه

یکی از کارکردها و تاثیرهای جالبی که رمانخواندن بر روان انسان میگذارد، چیزی است که من بهش میگویم «انبساط تجربهی زیسته». رمانخوانها با تجربههای مختلفی از زندگیهای که نکردهاند، زندگیهایی که حتا هیچگاه در واقعیت صورت نگرفتهاند، روبهرو میشوند. آنها بیشتر از چیزی که در واقعیت تجربه کردهاند، اندوختهی تجربهی زیسته کسب میکنند. بیشتر از چیزی که در واقعیت بودهاند عاشق میشوند، خیانت میکنند، رنج میکشند، به موفقیت میرسند، زمین میخورند، زمینگیر میمانند، حتا آدم میکشند، کشته میشوند و موقعیتهای مختلفی از رویدادها و تجربههای عمیق وجودی را از سر میگذرانند. خودشان را وسط دنیاهایی پیدا میکنند که با دنیای واقعی خودشان هم به لحاظ تاریخی و هم جغرافیایی، تفاوت بسیاری دارد. اما آنها را ناخواسته و ناهشیار درونی میکنند و ازشان تاثیر میگیرند.
و همه اینها در مجموع انسان را تربیت میکند. احساساتاش را صیقل میدهد. خزانهی واکنشها به موقعیتهای مختلف زندگی را انباشتهتر میکنند و دستآخر، انسانی که عمیقا درگیر رمانها میشود، بیشتر از عمر خودش زندگی میکند. کمتر از رخدادهای ناگهانی و ضربههای رنجآلود زندگی متعجب و سراسیمه میشود. آدم اهل رمان نگاهی از ارتفاعی جالب، از ادراکی فراخ به روایت در جریان زندگیشان میاندازد. میتواند جریان سیال زمان را در رخدادهای متنوع زندگی ببیند. و رواقیوار آسوده و مطمئن، به ناپایداری شرایط و موقعیتهای زندگی امید بندد. آدمهای اهل قصه، قصهی زندگیشان را بیشتر تاب میآورند، بیشتر درک میکنند، بیشتر میپذیرند.
از طرفی رمان و هنر ظریف و عظیمی که در پس پشتاش بوده، یکی از قشنگترین کارهای دیگری که کرده و میکند، برآورده کردن یا دستکم تسکین همه چیزهایی بوده که تمدن و فرهنگ به انسان اجازهی آنرا نداده است. به نحوی انگار رمان همان مکانیسم دفاعی باشد که فروید مدنظر داشت. امور ناخوادآگاهی که برای تحمل فشار نهاد(id) به شیوههای مختلفی فعالیت میکنند. ما با رمان کارهایی را در سطحی بهنجار و جامعهپسند(مطالعه، تخیل و همذاتپنداری) انجام میدهیم، که در حالت واقعی ممکن نیست مرتکبشان شویم! یعنی با تخیلی عمیق، کاری را میکنیم که تمنای زیادی برای انجامش حس میکنیم ولی انجامش در دنیای واقعی هزینه سنگی برایمان خواهد داشت.
مثلا ممکن است دلمان پیش آدمی گیر بیفتد. ولی او را آنقدر متفاوت، آنقدربهتر، آنقدر دور از خودمان تصور کنیم که حتا درصدی هم شانس برای خودمان قائل نشویم. شانس برای اینکه به نحوی باب آشنایی را باز کنیم، با او همکلام شویم و به نحوی او را مجاب کنیم ما را بشناسد. این وسط شاید دلمان میخواست قدرتی میداشتیم تا آن شخص را بدزدیم، برای خودمان نگهش داریم. مال خودمان کنیم. و هر کاری که میتوانیم را انجام دهیم تا او فرصتی داشته باشد که ما را بشناسد، ما را کمی هم که شده بفهمد. دلمان میخواست وقتی دیدن کسی، حضور کسی، وجود کسی در زندگیمان زلزلهای بهپا کرد، دستی دراز کنیم و او را مال خود کنیم، به هر ترتیبی که شده. چرا که در همان موقعیتهای تجربهی زلزلهای در درونمان، صدایی دائم در سرمان تکرار میشود که: دیگر تکرار نمیشود، همین یکبار است. اگر از دستش بدهی، دیگر این حس را تجربه نخواهی کرد!
ولی بیشتر ما در اکثر مواقع چنین کاری نمیکنیم. نه اینکه نخواهیم، نه! ولی انجامش نمیدهیم. ما آدمها را با نیتی عاشقانه نمیدزدیم. آنها را جایی حبس نمیکنیم. مجابشان نمیکنیم اسارت و زندانی ما بودن را بپذیرند و تلاش کنند ما را بفهمند. تلاش نمیکنیم در قبال سلب آزادی، همهی امکانات ممکن را در اختیارشان بگذاریم فقط برای این که ما را بشناسند. اما به آخرین شخصی که به شدت دلتان را برده فکر کنید. دلتان نمیخواست اینکار را با او بکنید؟ روراست باشید!
جان فاولز درست همین کار را کرده است. «کلکسیونر» فضایی این شکلی را ایجاد میکند. چنین تمنای رواننژند اما قابل درکی را در قالبی فاخر و با ادبیاتی جذاب به تصویر میکشد. شما با خواندن کلکسیونر، ابتدا وارد دنیای ذهنی همان تمنای دزدیدن معشوق میشوید. کسی را به چنگ میآورید که در دنیای واقعی کمترین شانسی برای همصحبتی با او نمیداشتید. حق خودتان میدانید که او را داشته باشید. حق خودتان میدانید که او را مجاب کنید شما را بشناسد. این تمنا یا تکانهی بیمارگونه به شیوهای به شدت جذاب و خواندنی، قسمت مهمی از رمان کلکسیونر است. اگر خوانندهای معمولی و تفننی باشید، دنیای ذهنی راوی اول داستان(فردریک) برایتان دنیای آشفته بیماری روانی است و شما ناظری بیرونی با نگاهی آسیبشناسانه و حقبهجانب. اما اگر رمان را به قصد حضور در دنیای دیگری، در دنیای آدمهای مختلف و متفاوت و به دست آوردن همان چیزی که در ابتدا نوشتم، یعنی انبساط تجربهی زیسته بخوانید، آنوقت شما فردریک هستید. جوانی معذب، خجالتی، بیدست و پا، معمولی، و شیفتهی دختری اهل هنر و نقاشی. دختری واضحا متفاوت و جوری دیگر. شما فردردیک هستید. در حال اطمینانی بیمارگونه از حق دزدیدن میراندا. او باید شما را بشناسد. باید تلاش کند. باید تنها شانس ممکن در زندگی شما برای دوست داشته شدنی عاشقانه را بیثمر نگذارد. میراندا تنها گزینه ممکن در دنیای آدمهای غریبه است. آدمهایی که جز بیتوجهی، جز سواستفاده و جز طرد و تنهایی برای شما نبودهاند و نیستند. میراندا باید فرق داشته باشد. باید این فرصت را داشته باشید که معشوق را مجاب کنید کنارتان بماند.

اما فاولز با خلق چنین شاهکاری، تنها به جهان ذهنی فردریک بسنده نمیکند. شما در بخشی از رمان وارد دنیای میراندا میشوید. از دید دختری اهل فرهنگ و هنر، دختری یاغی والبته تاحدودی درگیر در رابطهای عاشقانه با یک هنرمند یاغیتر، به مرد جوانی این شکلی نگاه میاندازید. دنیای متفاوت قربانی. دنیای متفاوت کسی که دارد تلاش میکند اوضاع را بفهمد. دارد همه تواناش را به کار میبندد تا بلکه فرار کند. دارد زور میزند اسارت احمقانهی کسی را که کالیبان مینامد، تاب بیاورد. میراندا از خلال یادداشتهای مخفیانه و روزانه خودش وارد اثر میشود. با نوشتن تلاش میکند فشار روانی شدیدی را که تحمل میکند، کمی تابآوردنی بکند. به تداعی خاطرات مختلف زندگیاش میپردازد. به زندگی روزانه. به زندگی معمولی ولی اینک دریغ شده و از دست رفتهاش.
یکی از لذتهای زیادی که از این رمان و شاید از ترجمه آن بردم، ساختار جملهبندی در این اثر بود. فاولز شاید استاد جملههای کوتاه نوشتن باشد. استادانه، با کمترین کلمات، جملههایی کوتاه میسازد اما کوتاهی جملههای آهنگ متن را تکه پاره نمیکند. و البته پیمان خاکسار که احتمالا آهنگ متن و ساختار روان آن را حفظ کرده و در ترجمهی خودش انتقال داده است. برای کسی مثل من که آدم جملههای کوتاه نوشتن نیست، فاولز قطعا استاد به موقعی بود. با دوبارهخوانی کلکسیونر میشود این هنر ظریف نوشتن را هم یاد گرفت. و البته تفاوت محسوس نگارش در راویهای مختلف. شما در فردریک با یک سبک قصهگویی و تشریح و توصیف مناسب آن شخصیت مواجهید، و در دفتر یادداشتهای روزانه میراندا، با نوعی دیگر. این تبحر چشمنواز فاولز را در روایتپردازی نشان میدهد.
و در آخر، به نظرم کلکسیونر از پس آزمون دشوار زمان در ماندگاری آثار معتبر هنری بربیاید. بعضی اثرها، فوقالعادهاند اما با گذشت زمان آرامآرام توجه لازم را از دست میدهند. نه اینکه الزما گذر زمان معیار قطعی برای ارزیابی و ارزشگذاری اثر هنری باشد. اما دستکم یکی از معیارهای مهم است. کلکسیونر به گمان من تا سالها خوانده خواهد شد. و جان فاولز جزو نویسندههای ماندگار تاریخ ادبیات خواهد بود. این اثر ارزش چندبار خواندن را دارد.
سعید صدقی – ۲۱ مهرماه ۱۳۹۹
