فقط یک داستان، چیزی که همهمان یکی داریم!

معرفی رمان فقط یک داستان – اثر جولیان بارنز – ترجمه سهیل سمی – نشر نو

بعضی نویسندهها هستند که آدم خیلی به حالش فرق نمیکند درباره چه چیزی مینویسند، دنیایی ترسیم میکنند که آدم آنجا خودش را سریع جا میدهد. کلمات و جملاتی دارند، نگاهی و تفسیر و روایتی، که هر موضوعی را دلانگیز میکنند. حتی اگر قرار باشد گوش معشوقهای نامشروع را به عنوان عنصری زیباییشناختی توصیفی چندباره کنند!
“فقط یک داستان” سومین کاری است که از جولیان بارنز میخوانم. و سومین باری است که از دنیای جذابی که ساخته لذت میبرم. “طوطی فلوبر” را وقتی خواندم که سخت در حال شناختن خالق مادام بوواری بودم اما نویسندهاش آنقدر چیرهدست و ماهر بود که از پس پیکر نویسنده بزرگی چون فلوبر، ردپای خودش را نشان میداد. بارنز با طوطی فلوبر خلاقیتی در نوشتن اثری چند وجهی(که هم زندگینامه بود، هم نقد هنری و هم داستان) را برایم شناساند که سخت مجذوبم کرد. “درک یک پایان” را دوبار پشت هم خواندم. و هر دوبار شیفتهی توصیفها و روایتپردازی کمنظیر اثر شدم.

و فقط یک داستان؛ داستان مرد جوانی که عاشق زنی متاهل همسن مادرش میشود. موضوع عشقهای نافرجام و آسیبزننده یکی از کلیشههای تاریخ ادبیات و خاصه تاریخ رمان است. هر نویسندهای که بخواهد از چنین پیرنگی استفاده کند و موضوع را نه در حد نصیحت اخلاقی و یا قصهای پندآموز، که اثری واقعگرا با نگاهی بدیع عرضه کند، بدون شک دست به اقدام جسورانه زده است. و بارنز از پس این اقدام جسورانه برآمده است.
فقط یک داستان شبیه به درک یک پایان تداعی گذشته قهرمان داستان است. بارنز البته چند نوع متفاوت از روایتگری را در این اثر استفاده میکند. اما شبیه به شاهکار بنجامین کنستان(آدولف) زاویه دید را سمت عاشق سنگدل میگیرد تا معشوق مظلوم را نشان دهد. بارنز به شیوهای استادانه شروع و پایانی جذاب در این رمان به کار میبندد. خصوصا پایانی که سخت به نظرم شاهکار رسید.
شاید کمی زود باشد، اما برداشتی که از بارنز در این سه رمان داشتهام، او را شبیه نویسندهای نشان میدهد که میشود لقب “فیلسوف-رماننویس زمان” را دربارهاش به کار برد. زمان نقشی محوری در سه رمانی که خواندهام دارد. راوی مشغول تداعی گذشتهای دور است. در کهنسالی مشغول روایت عشقی در نوزده سالگی است. مشغول درک دورانی است که در التهاب و شور جوانی سپری میشد. و این تداعی و ادراک نه از منظری داوری کننده و اعترافگر، که سخت همدلانه و پذیرا روایت میشود. با خواندن این اثر شما وارد دنیای پیرمردی میشوید که عشقی بدون تناسب و اشتباه را تجربه کرده و اکنون حافظه (این دشمن سرسخت زمان) را به چالش گرفته تا روایتی منسجم و مرتب از تجربهای عمیق و البته آسیبزننده را به عنوان داستان اصلی و محوری زندگی خودش دست و پا کند.
بارنز رمان را با اشاره به داستانهای متعددی که زندگی ما را میسازند آغاز میکند و یادآوری میکند که از بین همه این داستانها(که البته تو در تو و مرتبطاند) یکیشان داستان اصلی زندگی ما میشود. داستانی که انگار همه داستانهای دیگر زندگیمان حول آن و در ارتباط با آن شکل میگیرند، و برای روایت نهایی زندگی ما، حُکم پیرنگ و “فقط یک داستان ِاصلی زندگیمان” را بازی میکنند: «بیشترِ ما فقط یک داستان تعریفی داریم. منظورم این نیست که در زندگی فقط یک اتفاق برایمان پیش میآید. حوادث بیشماری هست که آنها را به داستانهای بیشمار تبدیل میکنیم. اما فقط یکی از آنها مهم است، درنهایت فقط یک داستان هست که ارزش روایت دارد. داستان من این است.»
از کجا معلوم، شاید خیلیهایمان وسط یکی از همین “فقط یک داستان ِ اصلی زندگیمان” باشیم. مشغول تجربه رخدادها، در معرض حوادث مختلف بودنها و البته انتخابها و چرخشهایی که کل روایت زندگیمان را دور خودش شکل خواهد داد و پیش خواهد برد. شاید فقط یک داستان کمکمان کند حواسمان به فقط یک داستان زندگی خودمان جلب شود. نه؟
سعید صدقی – ۱۰ دی ۹۹
دقیقا همین طور است اقای صدقی .فقط یک داستان ما را در داستان زندگیمان بشدت غرق و عمیق می کند .
بازم ممنونم برای یادداشت خوبتون .
موفق باشید
ممنونم از توجهتون