گدایان سرگرمی، اسطورههای حماقت و فرهنگ تیمارستانی!

به مخاطباش فحش خواهر مادر میدهد، مرزهای هذیانگویی و خودبزرگپنداری را هر روز گسترش میدهد، اما صفحهاش هر روز چندین میلیون بازدید کننده دارد و عدهای از آنها هم کاملا در جانبداری و هواخواهیاش اصرار و تعصب دارند! آن دیگری هر روز رو به دوربین موبایلاش کارهای عجیب و غریب میکند، از تمارض به خودکشی به وسیله یک روسری گرفته تا لوندی و اغواگریهای دمدستی و خندهدار و هر روز به دنبال کنندگاناش هزاران نفر اضافه میشوند. یکی دیگر چندین و چند چیز را مخلوط میکند و سر میکشد، به یکباره لقب و عنوان و شهرت پیدا میکند. نمونههای زیادی میشود از این قبیل نام برد. تجمع توجه و شهرت بادآوردهای که به اغراق در حماقت و سفاهتشان بستگی مستقیم دارد، به زودی به یک تهمایه و خروجی مشخص و تاحدود زیادی شبیه به هم ختم میشود: استوریها و پستهای تبلیغی آنچنانی برای محصولات و البته سایتهای شرط بندی! آنها به سرعت ثروتمند میشوند. ثروت آنها مشروط بر میزان سرگرمکننده بودنشان و اقبال کاربران فضای مجازی است. بازار عرضهی حماقت را تقاضای ناتمام “گدایان سرگرمی” رونقی گاه باورنکردنی میبخشد. رکوردهای لایو و بازدید شکسته میشوند. ویدیوهای مختلفی درباره کارهایشان ساخته و دست به دست میشود. و همه از این معامله راضیاند انگار. گدایان سرگرمی لحظهای به ادا و اطوار فلانی میخندند، و فلانی توجه، شهرت و پول را یکجا نصیب میبرد. این وسط البته کارگزار و کارفرما از راه تبلیغ شدن توسط فلانی، رونقی به کارش میبخشد. اما میان همین داد و ستدی که همه درش راضیاند، چیزی هست که دارد روز به روز بیشتر تغییر میکند. چیزی به نام “فرهنگ تیمارستانی” انگار وارد عرصه وجود شده است.
و داستان فقط مربوط به جغرافیا و فرهنگ ما نیست. چند روز پیش ویدیوهای مردی چینی را دیدم که کارهای آزاردهندهای مثل کشیدن آب پرتقال به داخل بینی یا رهاکردن کشی به سمت چشمهایش میکرد، دردش میآمد و داد میکشید. او هم آنجا برای خودش کسی شده است و ویدیوهایش در یوتوب چندصدهزار بازدید دارند! مساله فقط مربوط به یک قشر یا یک جمعیت خاصی هم نیست. مساله انگار مربوط به گرایشی در تبار انسانی است.
در بیشتر چنین بحثهای همه نگاهها به سمت آدمهایی میرود که در چنین فضا و موقعیتی مشهور و معروف شدهاند. اما به گمان من چنین نگاه یکجانبه و تنها به یک سر معادله، موضوع خاصی را روشن نمیکند. چرا که بیشتر از “عرضه” چنین اشخاص و چنان رفتارهایی، باید به بازار روزبهروز در حال افزایش “تقاضا” برای چنین مواردی توجه کرد. چرا که اگر تقاضایی نباشد، عرضهای هم دستکم در آن حد از تنوع و وفور رخ نخواهد داد. این جُستار تلاش برای فهمیدن چنین بازار تقاضایی است. تلاش برای فهمیدن سوژه آنلاین یا همان کاربران فضای مجازیای است که با آغوش باز از اشخاص معروف (سلبریتی، شاخ یا هر اصطلاحی که دوست دارید) و البته کارهای گاه به شدت احمقانه و پوچ و جنونآمیزشان استقبال میکند. به عبارتی پرسش محوریای که قصد دارم به آن بپردازم، این است که چرا سوژهی آنلاین(کاربران فضای مجازی) اقبال چشمگیری به شخصیتهای غیرعادی و گاه مبتذل و غیراخلاقی نشان میدهد؟ و تلاش میکنم پاسخی به این پرسش پیدا کنم.
- استیلای ملال و سلطه سرگرمی
احساس ملال و دلزدگی احساسی بنیادین و آشنا برای همه ماست. لارس اسونسن (فیلسوف معاصر نوروژی) در کتاب فلسفه ملال مینویسد:«ملال تنها یک حالت ذهنی درونی نیست، بلکه یکی از ویژگیهای دنیای ماست.» اسونسن ملال را مزیت انسان مدرن میداند. او معقتد است که انسان در بیشتر تاریخ امکان مادی و فراغت لازم برای تجربه ملال نداشته، اما انسان معاصر بیشتر از هر وقتی مستعد تجربه آن است. و در چنین دنیایی که روز به روز ملالانگیزتر میشود، سرگرمی به همان نسبت اهمیت چشمگیرتری پیدا میکند. در واقع انسان معاصر گدای سرگرمی است. و این اشتیاق سوزان به سرگرمی نسبت مستقیمی دارد با بحران بیمعنایی زندگی که اینروزها بیشتر تبار انسانی درگیر آن است. انسان معاصر انگار زیر تلی از چیزهایی که با آنها بیگانه شده باشد، دنبال راه فراری بگردد. دنبال چیزی فراتر از روزمرگی. دنبال کسی که مدتی با کارهایش توجهاش را جلب کند. که او را از ملال و دلزدگی ناشی از تورم اوقات فراغت و اضطراب دردناک ناشی از زندهماندنی بیمعنا خارج کند.
اسطورههای حماقت در چنین فضا و زمانی ظهور میکنند. انسان دیروز برای فرار از احساس ملال روزها و لحظههایش، برای پُر کردن اوقات بیکاری، به هنر و شاید کمی هم ورزش پناه میبرد. اصلا توی قهوهخانه و جاهای مشابه با هم سن و رده خودش تعامل میکرد. ادبیات، رمان، تئاتر، سینما، ورزش، بازی، گفتگو و… داروهای تسکیندهندهای بودند در برابر احساس ملالت و بیحوصلگی. در مورد خود من این موضوع به شدت صدق میکند. شوق سیریناپذیر من به کتاب و مطالعه، به عادت بینیاز بودنام به خواب بعدازظهر در کودکی و نوجوانی برمیگردد. به این که اجازه نداشتم با روشن کردن تلویزیون مزاحم خواب پدرم باشم. و حتا اگر اجازه هم داشتم، تلویزیون برنامه خاصی برای من نداشت. و من به کتاب، به داستانهای ژولورن و شرلوک هولمز پناه بردم و کتاب به بهانه فرار از ملال، وارد دنیای من شد و دیگر خارج نشد.
اینروزها اما احساس کسالت و ملالت لابهلای انگشت شستی که روی صفحهای نورانی لیز میخورد، قتل و عام میشود. انسان این روزها بیشتر از هرچیزی سوژهای آنلاین است. سوژهای که ساعتهای طولانی را زُل میزند به صفحه نمایش گوشی هوشمندش. و ممکن است آن زیر تیمارستانی از چیزهای مضحک را با ولع، رصد کند. آدمهای مختلفی ببیند که با قیافهها عجیب و رفتارهای گاه به شدت بیمارگونه، مشهور شدهاند و بازدیدکننده و دنبالکننده بسیار زیادی دارند.
اگر تا دیروز در خیابان کسی کارهای عجیب و البته خندهدار میکرد، مدتی چند نفر دور و برش جمع میشدند، میخندیدند، برایش کف میزدند و هورا میکشیدند و دست آخر همه پراکنده میشدند. اما آن شخصی که حرفها و رفتارهای خارج از نرم و هنجار داشت، چیز زیادی از آن سرگرمی جز توجه و شهرتی محدود و در حد محله و شهرعایدش نمیشد. اینروزها همین جماعت در محیط آنلاین برای خودشان صاحب دفتر و دستکی میشوند. تیتر و عنوانی به دست میآورند، در زمینههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی اظهار نظر میکنند(و شاید تاثیری هم بگذارند) و در ذیل همه اینها، البته به نوایی میرسند! برای نمونه یکیشان در برابر درخواست برای تبلیغ یک تکآهنگ از یک خواننده ناشناس، طلب چیزی در حدود ۱۲میلیون تومان برای هر پست یا استوری کرده بود! که البته این رقم مربوط به سه چهار سال پیش و دلاری در حدود ۳هزار تومان بود!
در واقع حماقت و سفاهت و روانپریشی توجیه اقتصادی و روانی خوبی پیدا کرده است. با یک گوشی هوشمند میشود یکشبه معروف شد، توجهی به دست آورد که پیش از این هیچگاه ذرهای از آن وجود نداشته و البته در کنارش کمی هم کسب و کاری به هم زد. کافی است ایدهای خلاقانه و البته رفتاری احمقانه داشته باشی. مثلا زُل بزنی به دوربین، توی ماشین روباز خودت در منطقهای مجلل از لوسآنجلس، با پوشش آنچنانی و انبوهی از ریش، با لحنی که انگار همین الساعه جنزده شدهای یا جنس نابی از ساقی با وجدانی که کیفیت برایش مهم بوده تهیه کرده و کشیدهای، از ته دل شکر خدا بگویی و حرفهای عرفانی-انرژی مثبتی ِ صد من یه قاز ردیف کنی و …بله، مشهور شوی! تو دیده میشوی و کلی آدم با تکیه کلامات، چهره خاصت و لحن و ادبیات صحبتت آشنا میشوند و تقلیدت میکنند.

۲)فرهنگ تیمارستانی
در ظاهر مساله صرفا نوعی داد و ستد به نظر میرسد که البته هست. عدهای دنبال سرگرمی و تفریحاند و عدهای آمادهاند تا آنرا برآورده کنند. اما شاید قضیه کمی گستردهتر از این حرفها باشد. شاید این داد و ستد، راه به شکلگیری فرهنگی ببرد که در آن به جای توجه به شخصیتهای برجسته هنری، ورزشی، سیاسی و …، آدمهایی معروف میشوند خالی از هرگونه تبحر و تخصص و مهارتی. آدمهایی تکیه زده بر حماقتی درحال گسترش که حد و مرزی برایش قائل نیستند. این فرهنگ، نوعی فرهنگ تیمارستانی است!
البته که اینها در ظاهر چیزی نیستند جز سرگرمی و وقتگذرانی، ولی پس پشت آن، دنیایی دارد شکل میگیرد که اسطورهها و قهرماناناش در بهترین حالت باید تحت مداوای روانپزشکی قرار بگیرند. دنیایی که عملا با به رسمیت شناختن و مهمکردن شخصیتهای این چنینی، رفتهرفته شبیه خود آنها میشود. شوق دیده شدن، اشتیاق مشهور شدن و آرزوی ثروت و رفاه و تجمل چیزی است که همهمان آرزویش را در دل داریم. و بلیط رسیدن به آن چیست؟ رفتارهای احمقانه، غیراخلاقی و خارج از تعقل، هر چقدر بیشتر، بهتر! در چنین فضایی سوای تثبیت راه رسیدن به آمال و آرزوهای شهرت و ثروت، فرهنگی دارد شکل میگیرد که در آن اسطورههای حماقت میتوانند عادتهای زبانی، مدهای پوشش، سلیقهها و گرایشهای سیاسی، ذوق و قریحه زیباییشناسانه و البته گرایش و جنون به مصرف را در مخاطبهای آنلاین خودشان که گدایان سرگرمیاند، به طرزی نامحسوس و زیرپوستی نهادینه کنند.
در واقع فرهنگ تیمارستانی نام دیگر ابتذال و پیشپا افتادگی روزافزونی است که سهم قابل توجهی از توجه روزانه ما را مصرف میکند. موضوع چیزی مهمتر از نوعی داد و ستد “توجه در قبال سرگرمی” است. چرا که این واقعیتی به شدت تلخ درباره انسان است که مصرف روزانه رسانهها و محتوایی که دامنه توجهاش را در برمیگیرد، نوع نگاه و بینش و خواستهها و تمایلات او را شکل خواهند داد و پیش خواهند برد. درواقع انسان محصول چیزی است که هر روز وارد حوزه آگاهی و توجهاش میشود. مصرف رسانه و چیزهایی که روی صفحه نورانی و زیر انگشت شست میبینیم و میخوانیم و میشنویم، سهم مهمی از چیزی خواهند شد که هستیم. همانطوری که هر چیزی را نمیشود عین خوراکی به دهان بُرد و خورد، باید نسبت به محتوایی که در ساعات قابل توجه زندگی آنلاین مشغولشان میشویم هم حساسیت به خرج بدهیم. باید بلد باشیم بین طنز و لودگی، بین خلاقیت و حماقت، بین سرگرمی و ابتذال فرق بگذاریم. باید با حساسیتی عقلانی و اخلاقی مواظب دامنه توجه محدودمان باشیم. آنجا محل ورود چیزهای مختلف به درون دنیای وجودی ماست. آنجا شروع همان مرحلهای است که مقصد نهاییاش، ناهشیار و نامحسوس تاثیرپذیرفتن از اسطورههای حماقت و راه دادن به مقادیری از ابتذال و پیشپاافتادگی و سفاهت آنها به دنیای درون خودمان است. اگر مثل من از ابتذال و فرومایگی و حماقتی که در چنین فضایی دارد به دنیای واقعیت سرایت میکند، ناراحت و حتا عصبانی هستید، حواستان باشد که در این معاملهی عرضه و تقاضا، من و شما در سمت تقاضا، اهمیت مهمتر و بیشتری داریم. کاهش تقاضا، موجب از رونق افتادن، کمرنگ شدن یا لااقل کماهمیت شدن عرضه چنین چیزهایی خواهد بود. من به کاهش چنین تقاضایی به سرعت و در زمانی کوتاه خوشبین نیستم، ولی امیدوارم. لااقل بهتر از هیچ کاری نکردن است.
سعید صدقی – ۲۸ بهمن ۹۹